دیشب همسرجون مجبور بود بره فیروزکوه و شب هم نمیتونست بیاد من و بچه ها هم بعد از شام رفتیم خونه مامان چقدر حس قشنگی بود موندن تو خونه پدری. نگاه علی وقتی نمیتونست تصمیم بگیره اتاق خاله اش بخوابه یا کنار مادرجونش اخرشم به من نگاه کرد و پیش خودم موند شیطنت هاشون قبل از خواب من رو یاد شیطنت های خودم و داداشام مینداخت که قبل از خواب به حدی سر و صدا میکردیم که اخرش با داد بابا مجبور بودیم خودمون رو بخواب بزنیم و کم کم خوابمون ببره پچ پچ های تا نزدیک صبح سجاد و منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کالای ارزان هلرکده daryaa همه چیز درباره سیستم عامل اندروید وبلاگ شرکت پارس سازه انرژی البرز تعاونگران احمدرضا شهنامی اینترنشنال مگ نقد و بررسی و اخبار دنیای تکنولوژی